loading...
شب فان،تیتراژ،دانلود ترانه،اس ام اس،فان کده،عاشقانه ها
shabfun بازدید : 688 جمعه 03 آبان 1392 نظرات (0)




دانلود رمان



نام رمان: آسمان

نویسنده : ستاره جمالی

با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم، باید سریع پا میشدم تا به کلاسم برسم غیبتم به حد حذف شدن این درس رسیده بود اگر یک جلسه دیگه غیبت می کردم حذف می شدم. با تمام خوابی که در تن داشتم بلند شدم و سریع دست و صورتم را شستم و لبسهایم را به تن کردم و بدون خوردن صبحانه به سمت دانشگاه به راه افتادم ،فاصله خوابگاه تا دانشگاه را که مسفاتی زیادی نبود سریع طی کردم و خودم را سریع به کلاس رساندم با گفتن بسم ا… به کلاس وارد شدم،سلام کوتاهی کردم، کلاس خیلی شلوغ بود با ورود من سکوتی کلاس را فرا گرفت سعی کردم اعتماد به نفسم را از دست ندهم به انتهای کلاس رفتم و در گوشه ای صندلی انتخاب کردم و نشستم تا در معرض دید بچه ها نباشم، نگاه سنگین همه را بر روی خودم احساس می کردم احساس گرما می کردم تمام بدنم گُر گرفته بود، سرم را بالا آوردم دیدم تمام نگاه ها به روی منه تا دیدند متوجه آنها شدم رویشان را برگرداندند. خیلی عصبی شده بودم، مرتب پاهایم را تکان می دادم و مرتب با خوم در کلنجار بود که از کلاس بروم بیرون، اگر مسئله حذف شدن نبود حتما می رفتم تو این گیر و داد فکری بودم که استاد وارد کلاس شد و همه به احترام استاد از جا بلند شدیم و بعد سلام استاد ما را به نشستن دعوا کرد و شروع به حضور و غیاب کرد. به اسم من که رسید با صدایی ناراحت و گرفته که غم توش موج می زد جواب استاد را دادم، استاد با نگاهی از بالای عینکش به من اندهاخت، با خودم گفتم نکنه استاد هم در جریان اتفاقات هست و شاید فکر می کند من مقصر هستم . استاد به خواندن بقیه اسامی پرداخت با صدای ضرباتی که به در نواخته شد در باز شد و چهره ناراحت و غمناک بهادر نمایان شد، بچه ها با دیدن او به هیاهو افتادند، عده ای به او گفتند که بیا کنار ما بنشین، چون می خواستند اطلاعاتی در مورد اتفاقات کسب کنند، صدای استاد که همه را به سکوت دعوت کرد و از بهادر خواست در انتهای کلاس بنشنید وقتی بهادر به انتهای کلاس رسید نگاهی به نگاهم گره خورد، سریع یک صندلی انتخاب کرد و نشست


برای دانلود به ادامه مطلب بروید.

shabfun بازدید : 284 یکشنبه 28 مهر 1392 نظرات (1)




تصاویر عاشقانه



سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد

استوار بودم و تنومند!

من را انتخاب کرد

دستی به تنه‌ ام کشید تبرش را در آورد و زد ، زد ، محکم و محکم‌ تر….

…………..

برای خواندن بقیه داستان عاشقانه روی ادامه مطلب کلیک کنید.


shabfun بازدید : 456 شنبه 27 مهر 1392 نظرات (0)




تصاویر عاشقانه

اصلا حوصله نداشتم ازتختخواب بیرون بیام مادرم ازآشپزخونه هی داد میزد باران باران بلند شو دختر

دیرت شدآآآآ…

چندروز بود همه اش خوابش رو میدیدم شده بود نقش اول تمام خوابهای من.

در ادامه مطلب...

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1077
  • کل نظرات : 106
  • افراد آنلاین : 277
  • تعداد اعضا : 1473
  • آی پی امروز : 420
  • آی پی دیروز : 97
  • بازدید امروز : 2,397
  • باردید دیروز : 209
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,606
  • بازدید ماه : 2,606
  • بازدید سال : 55,394
  • بازدید کلی : 1,412,896
  • کدهای اختصاصی
    عاشقانه،مطالب عاشقانه،جملات عاشقانه،متن های عاشقانه،جملات جدیدعاشقانه،مطالب زیبای عاشقانه،دانلود تیتراژ،دانلود،دانلود بازی،دانلود بازی های جدید،دنلودفوتبال 2014،فیفا2014،دانلودستان،عکس عاشقانه,تصاویر عاشقانه,+18,عاشقانه ها قالب وبلاگ

    گالری عکس
    دریافت همین آهنگ